جدول جو
جدول جو

معنی افگار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

افگار کردن
(مُ هََ لَ)
آزردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف) : او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افگار کنی. (ترجمه طبری بلعمی).
مار مردم نیت بد بود اندر دل
بدنیت را جگر افگار کند مارش.
ناصرخسرو.
درین حال زنبوری از هوا بدهان او درآمد و دهان او را افگار کرد چنانچه بدرد عظیم مبتلا گشت و بی آرام شد. (انیس الطالبین بخاری ص 122).
و رجوع به شواهد افگار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایوار کردن
تصویر ایوار کردن
سفر کردن هنگام عصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگار کردن
تصویر انگار کردن
پندار کردن، فرض کردن، گمان کردن، خیال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعار کردن
تصویر اشعار کردن
خبر دادن، باخبر کردن، آگاه کردن، آگاهی داشتن، اشعار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادرار کردن
تصویر ادرار کردن
شاشیدن، میزیدن، گمیز کردن، گمیختن، چامیدن، گمیزیدن، شاشدن، شاش زدن، شاریدن، میختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ/ دِ لَ)
مهار کردن. افسار زدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ عَ)
روزه شکستن. روزه گشادن. افطار. ناشتا شکستن. روزه بازکردن. (یادداشت مؤلف) : اگر باتفاق شبی در وثاق او بماندی بقرصی جوین افطار کردی. (سندبادنامه ص 191).
تا برویش گرفته ام روزه
جزبیادش نکرده ام افطار.
خاقانی.
یکی ضعیف که بهر سه شب افطار کردی و آن دگر قوی که روزی سه بار خوردی. (گلستان).
بگفت ای فلان ترک آزار کن
یک امشب بنزد من افطار کن.
سعدی.
غم روزه بر من بسی بار کرد
چو ساغر بمی باید افطار کرد.
ملاطغرا (از آنندراج).
و رجوع به افطار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ دَ)
فرض کردن. تقدیر کردن. شمردن. تصور کردن. پنداشتن. گرفتن. تقدیر کردن. انگاشتن. گمان کردن: انگار می کنم که ورنجستم. انگار کن اینجا خانه ماست، اینجا هم مسجد. (از یادداشتهای مؤلف). و رجوع به انگار شود، نسناس را گویند یعنی دیومردم، و آن جانوری باشد وحشی شبیه به آدمی. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، در مؤیدالفضلاء به معنی بسباس آمده است که بهندی جاوتری می گویند. (برهان قاطع). و رجوع به انجدان و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
آزردن. رنج دادن و مجروح ساختن:
سوی گل او اگر تو دست بری
دست تو را خار او فگار کند.
ناصرخسرو.
گرچه همی خلق را فگار کند
کرد نیاردهمی فگار مرا.
ناصرخسرو.
کسی کند تن آزاده را به بند اسیر
کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟
سعدی.
زدن بر خر بی گنه چند بار
سر و دست و پهلوش کردن فگار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سخن گفتن صحبت کردن: سرو بلند بین که چه رفتار میکند، شوخ شکر دهن که چه گفتار میکند، (خواتیم سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگار کردن
تصویر پرگار کردن
تعبیه و آماده کار ساختن آلات وادوات، سرگردان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکار کردن
تصویر انکار کردن
وازدن افراچ گفتن امتناع کردن وازدن ناخستو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساد کردن
تصویر افساد کردن
تباه انگیختن پهشاندن (پهش فساد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضال کردن
تصویر افضال کردن
بخشش کردن، احسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرار کردن
تصویر اقرار کردن
خستودن: خستوشدن اعتراف کردن خستو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظهار کردن
تصویر اظهار کردن
نیکختن فاش کردن آشکار کردن، بیان کردن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت کردن راه رفتن:) چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار (حافظ)، سلوک کردن عمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخبار کردن
تصویر اخبار کردن
آگاه کردن خبردارساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرار کردن
تصویر ادرار کردن
میزیدن بیرون ریختن بول خارج ساختن بول و گمیز از مثانه شاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احضار کردن
تصویر احضار کردن
فرا خواندن، حاضر کردن بحضور آوردن، امر بحاضر شدن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعار کردن
تصویر اشعار کردن
آگاه کردن با خبرکردن خبر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهار کردن
تصویر اشهار کردن
شهرت دادن، منتشر ساختن، مشهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصرار کردن
تصویر اصرار کردن
پافشاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفار کردن
تصویر اسفار کردن
اظهار کردن بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطار کردن
تصویر اخطار کردن
اعم کردن آگهی کردن ابغ کردن مطلبی را یاد آوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتخار کردن
تصویر افتخار کردن
بالیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اظهار کردن
تصویر اظهار کردن
بازگو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احضار کردن
تصویر احضار کردن
فرا خواندن، خواستن، خواندن، فرا خواستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افراط کردن
تصویر افراط کردن
Lavish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتخار کردن
تصویر افتخار کردن
Pride, Boast, Brag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اظهار کردن
تصویر اظهار کردن
Profess
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اصرار کردن
تصویر اصرار کردن
Insist, Persist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احضار کردن
تصویر احضار کردن
Summon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اجبار کردن
تصویر اجبار کردن
Force
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انفجار کردن
تصویر انفجار کردن
Blast, Detonate
دیکشنری فارسی به انگلیسی